استوری اینستاگرم بیمارستان , استوری بستری بیمارستان , استوری بیمارستان دخترانه , استوری بیمارستانی پسرانه
عکس استوری بیمارستانی
???⚕️?⚕️?
به بیمارستان رفتم. یک ماه در صف های بیمارستان منتظر ماندم.
بعد دکتر گفت که باید بارکشی را کنار بگذارم ؛
البته برای پول در آوردن٬ به جای بارکشی٬ دکتر را کنار گذاشتم!
استوری بیمارستانی پسرانه
???⚕️?⚕️?
رک بودن مثل چاقو تو دعوا میمونه اونی که بلده استفاده کنه یجوری سرتاپای یارو رو میزنه که یارو بعیده بمیره اما اونی که بلد نیست چاقو رو صاف میکنه تو شکمت به بیمارستان نرسیده میمیری
استوری بیمارستان پسرانه
???⚕️?⚕️?
مرض عادی میشه واسه جماعت بیمار.
استوری بستری بیمارستان
???⚕️?⚕️?
سکوت، همان بیمار آلزایمری است که فریاد را یادش رفته!
استوری بیمارستانی پسرانه
???⚕️?⚕️?
حس میکنم این چند وقتی ک نبودم شکسته تر شده
یه روز میرم جلو اینه ۲تا فنجون چایی میزارم
میشینم باهاش حرف میزنم
???⚕️?⚕️?
استوری بیمارستانی دخترانه
حواست باشه خاطراتتو با كی ميسازی..!
???⚕️?⚕️?
استوری بیمارستانی سرم
احساس میکنم دارم بایک درصد شارژادامه میدم…
???⚕️?⚕️?
استوری بیمارستانی
استوری بیمارستان اینستاگرام
این ماندن است
که بهانه نمی خواهد
این ماندن است که دل می خواهد
شهامت می خواهد
عشق می خواهد
استوری بیمارستان پسرانه
غافل از اینکه من هر روز جلوی آینه ها میمیرم!
اﻱ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﭘﺲ اﺯ ﺗﻮ ﮔﻢ ﺷﺪو ﺑﻪ ﻗﺼﻪ ﭘﻴﻮﺳﺖ.
چه ما خوشمون بیاد یا نه
مهم اینه که آیا شما کنترلش میکنید یا اون شما رو کنترل می کنه؟!
به خودش گفت.
پرسيدم چرا؟!
جواب داد:
«چون به هيچكس نياز ندارى!»
لبخند زدم.
ممکنه دروغ بگن
اما
رفتارها
همیشه واقعیت رو نشون میدن
فقط باید ساقیت کارش درست باشه
استوری بیمارستان دخترانه
من برگشتم من برگشتم بابا تو
مثل ما گیرت نیومد گل من.(:
استوری بیمارستان سرم
دلم تنگه برای روزایی که میتونستیم یه خنده از ته دل داشته باشیم
امان از اتفاقات ناگهانی
???⚕️?⚕️?
یادته بهم میگفتی نورِ چشامی..!؟
ینی الان من نیستم کور شدی؟؟
???⚕️?⚕️?
انقد یه سری چیزا برام عادی شده که گاهی وقتا خودم از خودم میترسم..
استوری بیمارستان پسرانه
???⚕️?⚕️?
بعضیام هستن یواشکی غصه میخورن تهمت بیخیالی نزنید بهشون
???⚕️?⚕️?
خسته کسیِ که میبینه دارن دربارش بد میگن، اما حوصله نداره دفاعی از خودش کنه، خسته واقعا خستس، میفهمی؟! خسته منم!
???⚕️?⚕️?
آقای قاضی ما از اونایم ک
یک عمر به در گفتم و دیوار نفهمید!
???⚕️?⚕️?
هر وقت حس کردید داره از یکی خوشتون میاد، نزدیک ترین دیوار به خودتونو پیدا کنید، و کلتونو سه بار به شدت بکوبید بهش!
استوری بیمارستان سرم
???⚕️?⚕️?
یه اتفاقای ‘معمولی’ که واسه همه میفتن واسه من طوری میفتن که تبدیل میشن به ‘بدترین’ اتفاق زندگیم.
???⚕️?⚕️?
به بعضیام باید گفت:
شاخ اون کسیه که میتونه با همه باشه
ولی نیست، نه توعه هول…
???⚕️?⚕️?
دقیقاً وقتی دلت به یه چیزی گرم میشه و فکر میکنی شاید دنیا اونقدرا هم زشت نیست، یه اتفاقِ بدتر از قبلیا پیش میاد و میفهمی بازم اشتباه میکردی.
???⚕️?⚕️?
بدترین نوع جدایی اینه که طرف از چشمت افتاده ها ولی دلت هنوز دوستش داره، اگه میخواید یه نفرو عذاب بدین، عاشقش کنین و با کاراتون از چشمش بیفتین، قشنگ یه مرگ تدریجیه لامصب!
???⚕️?⚕️?
آدمها به همه چیز عادت میکنند؛
مخصوصاً اگر از آدم بودن دست بکشند.
ژوزه ساراماگو
استوری بیمارستان
???⚕️?⚕️?
“ديگه هيجورِ نميخوامت” این جمله رو از هر کسی شنیدی باید ازش دل بکنی!
???⚕️?⚕️?
من که بهت فکر نمیکنم ولی بیرون میری مراقب خودت باش…
???⚕️?⚕️?
+نباید بغلش کنی!
-اقای قاضی شما بگو کاکتوسه من بازم بغلش میکنم!
???⚕️?⚕️?
الان دقیقن حس اون تمساحی رو دارم که واقعن اشک میریزه ولی هیچکس باورش نمیکنه :”)
???⚕️?⚕️?
مانند سیگار مانده ام میان دو انگشت روزگار لعنتی نه مرا میکشد نه خاموشم میکند
فراموش کرده که دارم می سوزم …
استوری بیمارستانی سرم
???⚕️?⚕️?
”هولناک”! مانندِ عکسِ کسی که میخندد، امّا خیلی وقت است که مرده است.
???⚕️?⚕️?
بعضی وقتا دلت برای اون شخص تنگ نمیشه
دلت برای احساسی تنگ میشه که با اون داشتی..!
???⚕️?⚕️?
بودیم و کسی قدر ندانست ک هستیم!
باشد که نباشید و بدانند که بودیم!”
???⚕️?⚕️?
یکی روبهروته که این روزا خیلی حالشبده 😐
یکی تنشیخ کرده داره میلرزه شونه هاش،
بهت میگه حالش خوبه اما ت باورش نکن!
استوری بیمارستان اینستاگرام
???⚕️?⚕️?
-ولت کرد
+آره رفت
-دوسش داشتی
+میدونم
-با هم خوب بودید که
+اینم میدونم
-چرا ترکت کرد
+خیلی فرق داشتیم با هم
-تو که عاشقش بودی
+دقیقا فرقمون همین بود
-ازش چیزی داری
+تو حافظم نه
اما یه یادگاری…
یه صدا…
یه قول…
یه حرف….
???⚕️?⚕️?
-عشقم تو که میدونی من اندازه ی تموم دنیا دوست دارم بعد هیچ موقع من تو رو ترک نمیکنم كه بعد که هیچکس هم جای تو رو تو قلب من نمیگیره كه هیچکس جاتو نمیگیره یعنی ؛ دیوونه
???⚕️?⚕️?
ای کاش سرطان بگیرم دلت بسوزه به حالم برگردی پیشم
ای کاش توی بغلت بمیرم حداقل میدونم که تنها نمیشم
ای کاش جواب آزمایشو بدن دکتر بهم بگه شیش ماه دیگه نیستی
ای کاش اصلا برم تو خیابون یه ماشین بزنه بهم نفهمه هیچکی
ای کاش روی تخت بیمارستان تنهایی جون بدم آخر نرسی
ای کاش تو دعوا چاقو بخورم فریاد بزنم دادم نرسه به کسی
ای کاش نفرین مادرم میگرفت
شب میخوابیدم صبح بیدار نمیشدم
ای کاش هیچوقت تو رو نمیدیدم
ای کاش هیچوقت عاشق نمیشدم
ای کاش…
ای کاش…
ای کاش…
استوری بیمارستان پسرانه
???⚕️?⚕️?
رفیقام عربده کشیدن مهراب ولش کن
مادرم تیغ میزد داد میزد مهرابو بگیرین
شالشو میپیچید روی زخمای رو دستام
همه رو نفرین کرد میگفت الهی بمیرین
کل شهرو گشتم تا پیداش کنم همون کسیو که یروزی جدامون کرد زوری
تيزى رو گذاشتم روی شاهرگ گردنش
گفتم بی ناموس کجا با بانوی من بودی
???⚕️?⚕️?
ای کاش یه شب عکسات رو به روم سیگار توی دستم قلبم یهو واسته
ای کاش یه شب تو خواب ببینم که خیانتت بهم دروغ ترین راسته
ای کاش یروز برم دریا
ای کاش همونجا غرق شم بمیرم
ای کاش اونا که قلبمو شکستن بعد مرگم عذاب وجدان بگیرن
ای کاش یروز زلزله بیاد همه چی خراب شه رو سرم
ای کاش اصلا جنگ برم شهید شم روی قبرم بنویسن مدافع حرم
ای کاش هیچوقت ضربه نمیخوردم از مردم خسته نمیشدم
ای کاش اصلا یجوری میمردم ولی هیچوقت معروف نمیشدم
???⚕️?⚕️?
ولش کن…
ولش کن…
ولش کن…
ولش کن…
نفرینت کرد اونکه به عشقت افتاد تو الواتى
دیگه با من چرا دِ آخه پدر صلواتی
همدم من این شبا فقط کاغذ و خودکاره
مهراب از این دنیا قدِ یه دنیا طلبکاره
اینقد بغض تو گلوم بود که پاره شد حنجرم
هر شب و هر روز هرچی تو خونست رو میشکنم
من که دیوونه بودم تو دیوونه تر کردی
چقدر عربده بکشم تو دوباره برگردی
اگه خواستم بمونی به فکر آبروم بودم
همه میگن مهراب مغروره نه بابا
اصلا دست این داستانه نیس
من نردبون کردم خودمو تا تو بری بالا
موهامو بلند میکنم میخوام دنیا باهام بیاد
قلبم درد میکنه دلم مادرمو میخواد
میرم یه جای دور تا دست هیچکی بهم نرسه
توی خستگی صدا مهراب آخرین وارثه
استوری بیمارستان سرم
???⚕️?⚕️?
خسته کسیِ که میبینه دارن دربارش بد میگن،
اما حوصله نداره دفاعی از خودش کنه، خسته واقعا خستس، میفهمی؟! خسته منم!
منبع : سایت پروفایل پیکچرز
پیج تلگرام
اپدیت جدید در تاریخ 2020/06/10
فاصلهی اجتماعی رو رعایت کنید!
از آدمِ مشکوک به کرونا ۲ متر
از آدمِ ریاکار ۲ سال
از آدمی که وقتِ نیاز یادتون میکنه ۲۰۰ سال
از آدمی که بهتون حسادت میکنه ۲۰۰۰ سال
عکس استوری من کرونا گرفتم
دارم به روزهای بعد از کرونا فکر میکنم!
به روزهایی که کوچه های بلند و خیابانهای شلوغ و سردی برف و خیسی باران را دست در دست هم، دوش به دوش، قدم به قدم، با هم راه میرویم.
دارم به یک ظهر تابستانی فکر میکنم که برایت کلی نان خشک توی آبدوغخیار نعنا زده، ترید بکنم که برای آب بازی عصر همان روز، قوت داشته باشی تا تشت پر از آب یخ را بلند بکنی و روی سر من بریزی.
دارم فکر میکنم که در سرمای یک عصر پاییزی، دلم را به گرمی دست تو خوش بکنم و با هم جمع بکنیم و برویم کافه. از قصد برایت یک دبه قهوه سفارش بدهم تا که از قهوه ات بماند و به من تعارف بکنی و من هم لیوان آغشته به لبهایت را، سیر ببوسم.دارم به هزارتا پیچ جاده ی چالوس فکر میکنم که هی چشم های روشنت، درون آینه ی ماشین من بیافتد و رگ های روی شقیقه ام برایت تند بزنند و آخر سر به بهانه ی خوردن آش، پیاده بشویم و اساسی ببوسمت.
دارم به برف بازی و دو تایی غلت خوردن روی چمن های پارک فکر میکنم. دارم به این فکر میکنم که تو هم به من فکر میکنی. به اینکه در تمام این سختی ها، هر چند دور بودیم، اما به قلب های قرمز و کوچکی که توی چت برای هم میفرستادیم، ایمان داشتیم.
دارم به وویس های تو گوش میکنم که صدای باران نیمه ی فروردین را میدهند، همان قدر ناگهانی، زیبا و با طراوت.
عزیزم، این روزها، دلتنگی و دوری که آتشم میزنند، به یاد تو پناه میبرم.
یاد تو برای من، مثل گلستان برای ابراهیم،
مثل صد بسته مسکن و هزاران جلسه ی روان درمانی، مفید و موثر است.
عزیزم، تمام این ها را برایت نوشتم که بدانی من این روزها تنها نیستم و از تو دور نیستم.
امیدوارم تو هم خیلی از من دور نباشی!
وعده ی دیدار ما، به زودی زود…
عکس استوری در بیمارستان
دیشب، شب سوم قرنطینه در ایتالیا بود و ایتالیایی ها در میانه شب از خانههایشان به بیرون سرک کشیده اند و با هم ترانه «مرا در آغوش بگیر» را میخوانند.
کرونا به ما یاد داد که میشه گاهی «صدا» رو نفس کشید، میشه نگاه رو بوسید. میشه با کلمات، عشق رو در آغوش گرفت.
عکس سرم وصل شده رو تخت بیمارستان
تمام کیکهایی که بلد بودیم را پختیم. چند مدل شیرینی درست کردیم. پیتزای ماهیتابهای و لازانیای بدون فِر. یا چند مدل نان خانگی. چندروزی جوریدیم توی آرشیوهایمان. عکسهای کودکی. عکسهای مدرسه. عکسهای تولد. انگار توی این بیش از یک ماهِ قرنطینه برگشتیم به خودمان. یکیمان بیشتر کتاب خواند. یکیمان بیشتر شنید. یکی رفت سراغ هارد فیلمهایش. یکی هم کیف کرد که روی پارچههای سفید گلدوزی کند. یکجایی نخواستیم به روی خودمان بیاوریم و توی تنهایی رقصیدیم. یوتیوب را باز کردیم و یوگا کردیم.
پادکستهای نامجو را تا خود صبح شنیدیم. از این لایو پریدیم توی آن یکی لایو. هی آیکونِ قلبِ کنارِ لایوها را لمس کردیم. تماسهای تصویری را بی هیچ معذب بودنی پاسخ دادیم. کتاب خواندیم. توی کُرسهای دانشگاههای آنور آب شرکت کردیم. موزهی لور را با گوشیمان چرخیدم. از حجم منابع در دسترس نفسمان گرفت و درستوحسابی از هیچکدامش استفاده نکردیم. شبها بیدار ماندیم. صبح را تا ظهر خوابیدیم. صبحانهمان را ساعت سه ظهر خوردیم. ناهار را چند ساعت بعدش. شام را تکه تکه کردیم میانِ ساعتهای شب تا صبح. هر خوراکیای را که خریدیم شستیم. هرچه را شسته بودیم با وسواس خوردیم. هربار سرفه کردیم ترسیدیم. هربار گرممان شد خیال کردیم تب کردهایم. خبر بد شنیدیم. آمارهای دروغ شنیدیم. عکسهای دردناک دیدیم. خسته شدیم. دوباره رفتیم یک کیک دیگر درست کردیم. یه دسر با خامه. خمیر لازانیا. آنطور که باید نتوانستیم تمرکز کنیم. هی توی سرمان چرخید بعدش؟ هی ازخودمان پرسیدیم تا کی؟
. دیگر خبرها را دنبال نکردیم. موهای هم را کوتاه کردیم. شدیم آرایشگر، آشپز، تعمیرکار. دلمان برای کوچکترین دلخوشیهامان تنگ شد. برای شیرینیهای شیرینیفروشی شهرمان. پیتزاهای فلان فستفودی. قهوههای فلان کافه. پیاده رفتنها توی مرکز شهر. قانون سهثانیه برای خوراکیهای زمین افتاده. ما دیگر آن آدمهای گذشته نبودیم. چیز جدیدی را تمرین میکردیم. یونس شدیم در شکم ماهی. ایوب شدیم در آزمون صبر. موسی شدیم در طور سینا. نوح شدیم در طوفان. یعقوب شدیم در انتظار یوسف. ما هرکدام پیامبر زمانهی خودمان شدیم. پیامبری که این بار معجزهاش زنده ماندن برای طلوعی دیگر بود. برای لمس چند لحظه آرامش در دل طبیعت. برای شنیدن صدای پرندگان… برای معجزهای به نام «زندگی عادی»!
عکس سرم وصل شده رو تخت بیمارستان دخترانه
فیلم Groundhog Day یا روز موشخرما، داستان یه خبرنگاره که برای تهیهی یه گزارش به یه شهر دورافتاده میره که از همون اول ازش بیزاره. سروته کار رو هم میآره و فرداش میخواد برگرده به شهرش که متوجه میشه صبح، دوباره توی دیروز بیدار شده. روز بعد و روز بعدش و روزهای دِگر هم! گیر افتاده توی روز اول. هر روز همون اتفاقها. همون گزارش. همون حرفها.
اول فکر میکنه شوخیه. بعد شوکه میشه. بعد وحشت میکنه. بعد سوگواری میکنه. حتی خودش رو میکشه. اما هربار دوباره توی همون روز بیدار میشه. رد میده. بیخیال میشه. کمکم میپذیره که دیگه باید تا ابد توی همون روز و همون شهر زندگی کنه. شروع میکنه به دیدن. یادگرفتن. دوست پیداکردن. کمککردن. با تمام شهر رفیق میشه. اسم همه رو بلده. هنر جدید یاد میگیره، زبان جدید یاد میگیره، پیانوزدن یاد میگیره. همهش توی یه روز. هر روز. وقتی بالاخره یاد میگیره یکبار از تمام اون ۲۴ ساعت درست استفاده کنه… *فردا میآد. فردایی که توش باسوادتر، قویتر و قدردانتر از دیروز بیدار میشه.*روزهای قرنطینه، روزهای موشخرماست. اول شبیه شوخی بود. بعد شوکه شدیم. وحشت کردیم. بعضیامون فحش دادیم، بعضاً عَر زدیم. پذیرفتیم. جوک گفتیم. رفتیم تو خودمون. غمگین شدیم. حوصلهمون سر رفت. رد دادیم. نقاشی کشیدیم. به گلدونها رسیدیم. کالباس درست کردیم، نون پختیم! فیلم دیدیم. کتاب خوندیم. نوشتیم. ساز زدیم. ورزش کردیم. با هم حرف زدیم.
هنوز مونده، هنوز خیلی امروز رو دستمون مونده تا فردا بشه.«ولی میشه. فردا میرسه. تموم میشه این روز موشخرما، به محض اینکه یاد بگیریم چجوری ازش استفاده کنیم»
عکس سرم وصل شده رو تخت بیمارستان پسرانه
پیش از آنکه واپسین نفس را بر آرم
پیش از آنکه پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
بر آنم که زندگی کنم
بر آنم که عشق بورزم
برآنم که باشم
در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
عکس استوری من کرونا گرفتم در بیمارستان
دلم میخواد بهت بگم درست میشه.
اونا که رفتن برمیگردن؛ اونا که نرفتن دیگه هیچوقت نمیرن. اونا که مریضن نمیمیرن و اونا که مریض نیستن دیگه هیچوقت مریض نمیشن. دلم میخواد بهت بگم هیچ پایانی وجود نداره دیگه. فردا که پاشیم آدمها نه معنیِ کلمه مرگرو میدونن و نه معنی کلمه جداییرو. هرچیزی شروع میشه که تا بی نهایت ادامه پیدا کنه. درد نده بهمون. ادامه پیدا کنه. درد نده به دلمون. ادامه پیدا کنه. درد نده به تهِ استخونهای انگشتهامون. ادامه پیدا کنه…
دلم میخواد بگم گریه چه از درد باشه، چه از دل، چه از هورمون؛ چه لمس شدنی باشه، چه پاره پوره شدنی، تموم میشه بلاخره. دلم میخواد بهت بگم گریه هاتو بکن، فردا معجزه میشه. بعد عصای موساییمو دربیارم و برات معجزه کنم. چون آدمی که عصای موسایی نداره نباید رفیق بشه، نباید عاشق بشه، نباید هیچی باشه. آدمی که انقدر ناتوانه، نباید هیچی باشه…
عکس پروفایل من کرونا گرفتم
به هیچ کدام از سوال ها جواب نداده بود. فقط زیر سوال آخر نوشته بود: «نه بابام مریض بوده، نه مامانم، همه صحیح و سالمن شکر خدا. تصادف هم نکردم، خواب هم نموندم، اتفاق بدی هم نیفتاده. دیشب تولد عشقم بود. گفتم سنگ تموم بذارم براش. بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه ها. بزن و برقص. شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدیم. بعد گفت: بریم دربند؟ پوست دست مون از سرما ترک برداشت ولی می ارزید. مخصوصن باقالی و لبوی داغ چرخی های سر میدون. بعدش بهونه کرد بریم امامزاده صالح دعا کنیم به هم برسیم. رفتیم. دیگه تا ببرمش خونه و خودم برگردم این سر تهرون، ساعت شده بود یک شب.
راست و حسینی حالش رو نداشتم درس بخونم. یعنی لای جزوتم باز کردما، اما همش یاد قیافش
می افتادم وقتی لبو رو مالیده بود رو پک و پوزش. خنده ام می گرفت و حواسم پرت می شد. یهویی هم خوابم برد. بیهوش شدم انگار. حالا نمره هم ندادی، نده. فدا سرت. یه ترم دیگه آوارت میشم نهایتش. فقط خواستم بدونی که بی اهمیتی و این چیزا نبوده. یه وقت ناراحت نشی.»
چند سال بعد، تو یک دانشگاه دیگر از پشت زد روی شانه ام.گفت: «اون بیستی که دادی خیلی چسبید» گفتم: «اگه لای برگه ات یه تیکه لبو می پیچیدی برام بهت صد می دادم بچه.» خندید و دست انداخت دور گردنم. گفت: «بچمون هفت ماهشه استاد. باورت میشه؟» عکسش را از روی گوشیش نشانم داد. خندیدم. گفت: «این موهات رو کی سفید کردی؟ این شکلی نبودی که.» نشستم روی نیمکت فلزی و سرد حیاط. نشست کنارم. دلم میخواست براش بگویم که یک شبی هم تولد عشق من بود که خودش نبود، دورهمی نبود، نایب نبود، دربند نبود، امامزاده صالح نبود، خدا…. فقط سرد بود.
عکس بستری بیمارستان کرونا
صل سرماخوردگی اینست که بابای آدم اول بگیرد. به مامان بگوید «یه سوپی چیزی بار بذار» بعد بروند توی اتاق کوچکه، همدیگر را ماچ کنند. سرما را بدهد به مامان. مامانِ آدم، نارنگی پوست بکند با آن دستهای نرمش، هی مفش را بکشد بالا، هی دستمال را فرو کند زیر بینی بامزهش و بگوید آن طرفتر بشین که نگیری. بعد تو خودت را بچسبانی بهش و دعا کنی که میکروبه از لای پرههای نارنگی بنشیند توی تنت.
که دکتر برایت مرخصی بنویسد و له شوی زیر چهارتا پتو و هی عرق بگذاری. آن وقت بابا را ببینی که بالای سرت، مثل مرغ سَرکَنده راه میرود و بشنوی که همه دخلش را نذر امامزاده میکند برای شفایت. تو هم آن وسط الکی ادای توهمیها را در بیاوری و حرفهای نصفه بزنی و کیف کنی از سردی حولههای خیس روی پا و پیشانیت و آرام آرام بفهمی که هُرمِ تنت دارد کم میشود.
آن وقت، اگر فردایش با کلاهِ بافتیِ و شال گردن و کاپشن پفی، رفتی مدرسه و مجید چارچشم ازت پرسید چرا دیروز غیبت کردی، از شلغمهایی تعریف کنی که مامانت برایت پخته و نمک پاشیدهای و پوستش را با نوک چنگال برداشتهای و انقدر نرم بوده که توی دهانت آب شده. یا از قابلمه آب جوشِ روی گاز بگویی که تویش سرکه ریختهاند تا حسابی بخارش را نفس بکشی. عین دکترها ژست بگیری و بگویی بخور، آبریزش را بند میآورد و نگاه کنی به دهانِ بازِ مجید که لابد دارد توی دلش آرزو میکند ایکاش جای تو مریض شده بود.
نه اینطور که صافصاف راه بروی توی خیابان، برسی خانه ببینی ته گلویت میخارد. شب نشده شروع کنی به آبریزش و دستمال کاغذی را بگذاری کنارت و مرتب آب نمک قرقره کنی و آدولتکُلد بزرگسال را چهارساعت یکبار قورت بدهی و خوابهای هَچَل هفت ببینی که یکبار داری از دست دزدها فرار میکنی و دفعه بعد از پلیسها و رفیقها و آدمها و هر که میشناسی.
نصف شب هم هی از خواب بپری و ببینی یک سوراخ بینیات شره میکند و آن یکی کیپِ کیپ است و سرفههای خشک میکنی و تازه بفهمی دیگر مامانبزرگ هم نیست که دانههای بِه را بریزد توی آب، بگذارد لرد بیندازد که توی دهانت نگه داری و آقاجونی هم نباشد که تا صبح چهل بار شلوارِ بیرون بپوشد و تو قبول نکنی بروی دکتر و شلوارش را در بیاورد و بگوید «شماها همتون مثل هم لجبازید» و دوباره خوابش نبرد از غصه. ولله که این یک سرماخوردگی ساده نیست آقای دکتر. طاعون است. طاعون دلتنگی..
عکس پروفایل اینستاگرام بیمارستان کرونا
کجا میشه یک دل سیر گریه کرد؟”
اینو گفت و نگاهشو دزدید.
اصراری نداشتم نگاهم کنه، ترجیح میدادم بدون توجه به حضورم راحت گریه کنه. جواب سوالشو نمیدونستم.
گفتم “وقتی بچه بودم، مادرم بهم گفت خیلی مواظب خودت باش، حواست باشه وقتی با وسایل نوک تیز کار میکنی دستاتو نبُری. هروقتم جاییت بُرید یه ذره زخمتو فشار بده که خون بیاد، وگرنه آلودگی میره زیر پوستت مریض میشی!مادرم عاقل بود، میدونست هرچقدرم مراقب باشی بلاخره یکجایی خودت رو زخم و زیلی میکنی!”
از یادآوری حرفای مادرم حس خوبی بهم دست داد. چیزی نگفت ولی میدونستم داره گوش میده… “به نظرم وقتی روحت زخم میشه، گریه کردن مثل همون فشار دادن زخمِ تازه میمونه. نباید بذاری کهنه بشه. هروقت دردت اومد باید گریه کنی. هرچیزی یک وقتی داره حتی گریه کردن! اگه دیر بشه اون زخم با تمام درد و آلودگیش تو بدنت موندگار میشه.نمیدونم کجا میشه یک دل سیر گریه کرد، ولی هروقت دلت گرفت، هروقت دردت اومد، همونجا بزن زیر گریه”
– نگاه مردم اذیتم میکنه! چی فکر میکنن؟
گفتم ” اونا دردی که تو میکشی تحمل نمیکنن”
بعد یکهو دلم گرفت، برای همه روزایی که انقدر شجاع نبودم که گریه کنم. روزایی که دردو تو خودم زندانی کردم. وقتایی که زخم خوردم و زخممو فشار ندادم. کاش به حرفای مادرم بیشتر گوش میکردم…
یه نفس عمیق کشیدم. گفتم ” ولی من هیچوقت به موقع گریه نکردم… به نظرت، کجا میشه یک دل سیر گریه کرد؟”
💥✈️ ارزانترین نرخ تور کیش رو از لحظه آخر بخواهید ✈️ 💥
🔷 نگران زمان نباش، تا لحظه آخر وقت داری، در لحظه سفر کن 🔷
پروفایل کرونا گرفتن
پروفایل کرونا گرفتم بیمارستان
پروفایل کرونایی دخترانه بیمارستان
نظر خود را بنویسید