عکس پروفایل وفاداری به رفیق
عکس نوشته رفیق نامرد , عکس پروفایل رفیق بی معرفت , عکس رفیق خوب , عکس پروفایل رفیق تولدت مبارک , عکس نوشته رفیق دخترونه , عکس پروفایل رفیق بامرام , عکس نوشته رفیق قدیمی ,
عکس نوشته رفیق با معرفت , عکس نوشته رفیق
یادمه یه بار وسط دعوا داد زد گفت انقد اخلاقت مزخرفه که هیچ دوستی جز من نداری!
احمق بود دیگه. نمیفهمید انقد دوسش دارم که نیاز به دیگران ندارم.
الان به اندازه موهای سرم رفیق خوب دارم، اونو دیگه ندارم…
تو آخرین دعوا داد کشید گفت انقد سرت با رفیقات گرمه که اصلا منو نمیبینی. نمیخواست بمونه دنبال دلیل میگشت…
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
جدایی
همان نقطه ای بود
که تن ها به هم قریب بودند
اما روح ها با هم غریب
که دروغ ها با هم رقیب بودند
اما حقیقت ها با هم رفیق.
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
فکر نکنید هر کس که از راه رسید
هرکس که با شما خندید
هرکس که چند صباحی گیر داد و پیگیر شد
می تواند رفیق شما باشد…
رفاقت جریانی ست توی خون آدم که یکباره میجوشد،
وقت هایی که بداند بودنش لازم است،
همین به موقع بودن، چگونه بودن؛
میشود اصالتِ یک رفاقت…
به عشق بگویید:
هرچه گشتیم،
ماندگارتر از رفاقت نیافتیم
تو هم اگر اهل ماندنی
کمی رفیق باش
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
شبی که پدربزرگم فوت کرد کسانی که برای تسلیت به خانهمان آمدند اکثراً معتقد بودند که “راحت شد”.
این را البته با گریه و ناراحتی میگفتند و برای من سوال بود که چرا میگویند راحت شد؟ طرف مُرده است…کسی که مُرده است چگونه راحت میشود؟ بعد وقتی خودِ ما تا این حد ناراحتیم…او چگونه راحت است؟
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
بزرگتر که شدم دیدم درست میگفتند پدربزرگ راحت شد…
فکرش را بکنید همسر و دخترش را از دست داده بود در گذشته خانِ یک روستا بود اما اواخرِ عمر با ما زندگی میکرد و تمام زندگیاش در اتاقِ کوچکاش خلاصه شده بود ….
حق نداشت لب به شیرینی و شکلات بزند او عاشق شیرینی و شکلات بود و مجبور بود یواشکی بخورد…چربی و امثالهم که جای خود داشت…
این اواخر دوست و رفیقی هم نداشت یک رفیق داشت که کمی قبل از او فوت کرد پدربزرگ هم از آن دسته پیرمردهایی نبود که برود پارک….
تمام تفریحاش شده بود تلویزیون نگاه کردن آن یک تلویزیونِ تمام رنگی که مجبور بود کلی منتِ آنتنش را بکشد….
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
شبی که داشت میرفت بیمارستان خداحافظی کرد ولی ناراحت نبود بیشتر به منتظرها شبیه بود انگار خودش دلش میخواست که راحت بشود…
بعد از مرگش من یک بار خواب دیدم در یک باغ زیبا نشسته و با رفیقش مشغول تن ماهی خوردن است…
نمیدانم آن خواب حقیقت دارد یا نه اما حتی اگر هم حقیقت نداشته باشد و مُردن پایانِ زندگی باشد باز هم به مراتب بهتر از به زور زندگی کردن است….
پدربزرگ حداقل به من یکی درس بزرگی داد آن هم اینکه رفتن همیشه حاصلش “نا”راحتی نیست یکوقتهایی با راحتی همراه است…
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
روزی به دخترم خواهم گفت:
اگر خواستی ازدواج کنی، با مردی ازدواج کن که آنقدر به باتو بودن ایمان داشته باشد که به تو احساس رفیق بودن بدهد و نه تنها احساس زن بودن.
طوری که تمام دنیا به رفاقت و رابطهتان حسودیشان شود.
آنوقت شاید زمان مناسبی رسیده که تن به ازدواج بدهی.
وگرنه هیچگاه به ذهن زیبایت خطور نکند که آرامش را در میان دستهایی خواهی یافت که تو را فقط زن می داند و زن.
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
ترک کردن را خوب یاد گرفته ام…
از زمانی که یادم هست مشغول ترککردن بوده ام
از اسباب بازی هایم گرفته تا کتانی که دیگر به پایم نمی رفت… سن وسالم که بیشتر شد، دنیا را که کامل تر دیدم فهمیدم فقط من نیستم که ترک میکنم… یکی از دوست های دوران دبیرستانم درس خواندن را ترک کرد… پدر بزرگم زندگی را ترککرد… رفیق قدیمی ام کشور را ترک کرد… یکی از پیرمردهای محل آلزایمر گرفت خاطراتش را ترککرد…
سال ها گذشت… اولین بار که دلم برای کسی لرزید با خودم گفتم دیگر هیچ وقت ترک کردن را تجربه نخواهم کرد؛ اما ترک کردن همیشه دست خودت نیست… باید تقصیر را گردن سرنوشت انداخت یا شرایط نمیدانم؛ فقطمی دانم گاهی ترککردن تنها راه نجات است…
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
این روزها وقت ترک کردن آدم ها، نه درد می کشم، نه تب می کنم و نه بدنم می لرزد… یک بی حسی کامل… نه احتیاج به قرص دارم و نه احتیاج به پرستار، سال هاست هر کسی را می توانم ترک کنم… بدون خماری… بدون بدن درد… بدون خاطرات… زندگی معلم خوبی بود، ترک کردن را خوب یاد گرفته ام…
وقتی بچه بودیم، مادرم یک عادت قشنگ داشت:
وقتی توی آشپزخانه غذا میپخت برای خودش یواشکی یک پرتقال چهار قاچ میکرد و میخورد. من و خواهرم هم بعضی وقتها مچش را میگرفتیم و میگفتیم: ها! ببین! باز داره تنهایی پرتقال میخوره. و میخندیدیم. مادرم هم میخندید. خنده هایش واقعی بود اما یک حس گناه همراهش بود. مثل بچههایی که درست وسط شلوغی هایشان گیر میافتند، چارهای جز خندیدن نداشت.
مادرم زن خانه بود. زن خانواده بود. زن شوهرش بود. تقریبا همیشه توی آشپزخانه بود. وقتهایی هم که میآمد پیش ما یک ظرف میوه دستش بود. حتی گاهگاهی هم که برای کنترل مادرانه بچههایش سری به ما میزد. دست خالی نمیآمد، یک مغز کاهوی دو نیم شده توی دستهایش بود. یک تکه برای من، یک تکه برای خواهرم.
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
وقتی پدرم از سر کار میآمد، میدوید جلوی در. دستهایش را که لابد از شستن ظرفها خیس بودند، با دستمالی پاک میکرد و لبخندهای قشنگش را نثار شوهر خسته میکرد. در اوقات فراغتش هم برایمان شال و کلاه و پلیور میبافت و من و خواهرم مثل دو تا بچه گربه کنارش مینشستیم و با گلولههای کاموا بازی میکردیم.
مادرم نور آفتاب پهن شده توی خانه را دوست داشت. همیشه جایی مینشست که آفتابگیر باشد. موهای خرماییاش و پنجه پاهای بیرون زده از دامنش زیر آفتاب میدرخشیدند و دستهایش میلهای بافتنی را تند و تند با ریتمی ثابت تکان میداد.
مادرم نمونه کامل یک مادر بود. مادرم زن نبود، دختر نبود، دوست نبود. او فقط در یک کلمه میگنجید: مادر.
یادم میآید همین اواخر وقتی پدرش مرد، تهران بودم. زود خودم را رساندم. رفته بود پیش مادربزرگم. وقتی وارد خانه پدربزرگم شدم محکم بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن.
من در تمام مراسم پدربزرگم فقط همان یک لحظه گریه کردم. نه به خاطر پدربزرگ. به خاطر مادرم که مرگ پدرش برای اولین بار بعد از تمام این سالها، از نقش مادری بیرونش آورده بود و پناه گرفته بود توی بغل پسرش و داشت گریه میکرد. و من به جز همین در آغوش گرفتن کوتاه چیزی به مادرم نداده بودم. چیزی برای خود خودش.
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
مادرم، هیچ وقت هیچ چیز را برای خودش نمیخواست. تا مجبور نمیشد لباس نمیخرید. اهل مهمانی رفتن و رفیق بازی نبود. حتی کادوهایی که به عناوین مختلف میگرفت همه وسایل خانه بودند. در تمام این سالها تنها لحظههایی که مال خود خودش بودند، همان وقتهایی بود که یواشکی توی آشپزخانه برای خودش پرتقال چهارقاچ میکرد. سهم مادرم از تمام زندگی همین پرتقال های نارنجی چهارقاچ شدهی خوش عطر یواشکی بودند.
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
من شبای زیادی از سکوتِ خودم گریه کردم و به خودم گفتم حرف بزن! گفتم لال نباش. گفتم حرف بزن! بعد زدم توی گوشِ ساکتِ مچاله خودم و بازم سکوت کردم. شبای زیادی پشت پنجره به شیروونیِ بی قواره خونه همسایه روبرویی زل زدم و وقتی به همه آدمایی که براشون گفته بودم “ماها پشت بوم نداریم، سقف خونه هامون شیروونیه” فکر میکردم، چاوشی میخوند “نشد با شاخه هام، بغل کنم تورو.”
من خیلی شاخ و برگِ هرز دارم رفیق. نمیدونم این همه بی ریشگی چجور این همه شاخه داده؛ ولی همه وقتایی که به خاطر شاخه هام نتونستم آدمامو بغل کنم، فرو کردمشون توی چشمام و گریه کردم. من بلد نبودم کسیو عادت بدم به ریشه داشتن، من بی ریشه ترین بودم و اگه دست میزدی به خاکم، همه شاخ و برگهام باهم سقوط میکردن.
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
من خیلی نگاه کردم. اگه زندگیِ بعد از مرگی وجود داشته باشه، چشام بیشتر از همه حق دارن شکایتمو کنن. جای زبونی که باید حرف میزد؛ جای انگشتی که باید تایپ میکرد؛ جای پاهایی که باید ول میکرد و میرفت. من شبای زیادی جای دوتامون با آهنگِ خودم گریه کردم. تو میدونی؛ چون حتمنی فقط تو میدونی جاموندن عطر یه نفر روی قفسه سینه یعنی چی. فقط تو میدونی تاشدن از بو کردن آخرین ردی که از یه نفر مونده رو قفسه سینه ینی چی.
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
من دلم برا کلمه هام سوخته بود. من بلد نبودم حرف بزنم؛ آدمی که بلد نباشه حرف بزنه توی فاصله های چندصدکیلومتری چطوری با نگاهش خواهش کنه؟ آدم اصلا توی فاصله چندصدکیلومتری چه کاری ازش برمیاد وقتی حتی نگاهم نمیتونه بکنه؟ ما نه که بخوایم، نتونستیم نگاه کنیم. ما پشتِ صفحه های چت و وویسای طولانی گم شدیم. هیچ صدای اذانی نصف شب بیدارمون نکرد. که وگرنه بهت میگفتم کاش از گلدسته ها صدای “رفیق من سنگ صبور غمهام”ِ علی سنتوری پخش میشد.
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
سیدعلی صالحی نوشت “حوصله کن ری را” .. حوصله کردم رفیق. نشستم یه گوشه و همه اردیبهشتو نگاه کردم. هیچکس به دیدنمون نیومد. هیچکس تقاطعِ ولیعصر و انقلاب دستمون تراکتی نداد که روش نوشته باشه قطارت امروز میرسه. من همیشه دور بودم. اونقدر دور بودم که حتی برای رسیدن به خودمم باید میدوییدم. نمیگم رسیدن به تو. تو که من بودی رفیق.. ولی تو میدونی ماها برنمیگردیم به نوزده سالگی؛ به موهای آویزون از تخت؛ به گریه های بی وقفه چهار صبح؛ به خواهشای پشت تلفن؛ به سقوط کردنای هرشب از لبِ پنجره. تو میدونی ماها زنده موندیم که این روزا رو دیدیم. زنده موندیم که باز عاشق شدیم. باز خم شدیم. باز دلتنگ شدیم و باز فراموش کردیم. برا همین فقط تو میتونی بگی که دوست داشتنِ بیست و سه سالگی از نوزده سالگی قوی تره که باورم شه. فقط تو میتونی بگی عشق آینده نداره و دوست داشتن امنه که باورم شه. من بلد نیستم حرف بزنم اما بلدم تورو باور کنم. تو توی ذهن من، کلمهای و رقص…
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
ما آدم ها رسم عجیبی داریم. «به دست میآوریم که از دست بدهیم!». قبل از رسیدن به کسی که زندگیمان شده است، هر کاری برای داشتنش انجام میدهیم.
زمین و زمان را بهم میریزیم تا به مراد دلمان برسیم، مدام رویا میبافیم و خودمان را عاشق ترین آدم دنیا میدانیم.
اما بعد از رسیدن، درست زمانی که دلمان قرص شد او در زندگیمان هست، همه چیز را فراموش میکنیم. فراموش میکنیم چقدر برای این روزها تلاش کرده ایم، صبور بوده ایم رویا بافته ایم. یادمان می رود این همان روزی ست که آرزویش را داشته ایم. آنقدر تغییر میکنیم که تبدیل به یک آدم دیگر میشویم، آدمی که هیچ شباهتی به یک عاشق ندارد.
حقیقت تلخیست «ما آدم ها خیلی زود از هم خسته میشویم»
عکس پروفایل رفیق
وقتی خشمگینیم، اغلب از این که خشمگینیم به خشم میآییم. لعنت بر این خشم! این خشم دارد به ما میگوید که دیگر نمیتوانیم با شیوه قدیمی زندگیمان کنار بیاییم. دارد به ما میگوید شیوه کهنه و فرسوده زندگیمان دارد میمیرد. به ما میگوید داریم دوباره متولد میشویم و زاییده شدن درد دارد، و درد موجب خشم ما میشود.
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
سالهاست وقت خداحافظی میگوید «میبینمت»، «خداحافظ» نمیگوید.
با گفتن «میبینمت» قول و قرار دیدار بعدی را میگذارد انگار، یک طوری که ته دلت قرص میشود به دوباره دیدنش.
سفر که باشد زنگ میزند و میپرسد:
«مراقب خودت که هستی؟!»
یک طوری که اگر مواظب خودت هم نباشی عذاب وجدان میگیری و سعی میکنی به مراقبت.
هیچوقت نمیگوید:
«دوستت دارم…» تاکید میکند که: «میدانی که دوستتدارم…» یک جوری که از هر دوستتدارمی قشنگتر است.
بعضی آدمها حرف نمیزنند، با کلمات بازی میکنند، راحت خرجشان نمیکنند. شعرشان میکنند، دلنشینتر، مهربانتر حتی، مادری میکنند برای کلمات.
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
مثل مادر همین امروز صبح، با موهای سفید نقرهایش، وقتی مهربان نگاهم کرد و گفت:
«تو که اینجا باشی پیر نمیشوم.»
خصلت مادرها همین است گویا،
بلدند شعر کنند جملات را.
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
بهم قول بده که یادت بمونه همیشه
خنده های از ته دلمونو،
یادت نره که کنارتم همیشه حتی اگه خیلی دور باشم،
یادت نره که بهترین چایی عمرمونو باهم خوردیم،
یادت نره چقدر باهم تو خیابونا زدیم زیر آواز و مثل دیوونه ها آهنگ خوندیم
یادت نره همه ی دعواهامونو،تموم قهر و آشتیامونو،تموم تنهاییای دو نفرمونو،
یادت نره تموم آهنگایی که باهم گوش کردیمو،تموم فیلم هایی که دیدیم و تا آخرش هزار بار باهم حرف زدیم
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
یادت نره تموم گریه هامونو ،
تموم غصه هامونو
تموم ذوقامونو
تموم دلتنگیامونو که هیچکس جز خودمون نمیدونه…
تموم لحظه هایی که نگات کردم و حواست نبود،
یادت نره تموم لحظه هایی که عاشق هم بودیم رو
یادت نره که ما
همو داریم همیشه،
تا ابد…
یادت نره یکی اینجا هست
که خیلی دوست داره،
حتی وقتی که خودتم خودتو دوست نداری…
یادت نره،خُب؟
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﭘﺪﯾﺪﻩﺍﯼ ﺳﺮﺥﺭﻧﮓ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ “ﺧﺮﻣﺎﻟﻮ ” ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﻡ!
ﻣﯿﺰﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻣﻠﯿﺢ ﺧﺮﻣﺎﻟﻮ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭﻧﮓ ﻧﺎﻣﺒﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﻓﺘﻪ ﻭ ﭼﺸﯿﺪﻡ.
ﺷﻮﺭﺑﺨﺘﺎﻧﻪ ﺧﺮﻣﺎﻟﻮﯼ ﻣﺬﮐﻮﺭ ﺑﻪ ﻏﺎﯾﺖ ﮔﺲ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯾﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﺠﺰﯾﻪ ﺷﺪﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ!
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺧﺮﻣﺎﻟﻮ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﻓﺮﺩﯼ “ﻣﺎﺯﻭﺧﯿﺴﻤﯽ” ﻭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺧﺮﻣﺎﻟﻮ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺷﺨﺼﯽ “ﺳﺎﺩﯾﺴﻤﯽ” ﻗﻠﻤﺪﺍﺩ ﻣﯽ ﺷﺪ!
ﺍﻟﻨﻬﺎﯾﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺗﻠﺦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺎﻡ ﺍﺯ ﺧﺮﻣﺎﻟﻮ
ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺩﺍﻟﯽ ﺳﺮﺥﺭﻧﮓ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﯾﮏﻃﺮﻓﻪ ﺗﺤﺮﯾﻢ ﮐﻨﻢ!
ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻫﻤﺴﺮﻡ، ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺗﺤﺮﯾﻢ ﺧﺮﻣﺎﻟﻮ ﺗﺮﮎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺳﯽ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﻪ ﺧﺮﻣﺎﻟﻮ ﯾﮏ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩﻡ! ﺧﺮﻣﺎﻟﻮ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﺍﺣﺴﻦ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﺰﻩﺍﯼ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﺧﺮﻣﺎﻟﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻟﯿﺴﺖ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ
ﻟﯿﻤﻮﺗﺮﺵ ﻭ ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﺩﺭ “ﺻﺪﺭ ﻣﺼﻄﺒﻪ” ﺑﻨﺸﺎﻧﻢ!
ﯾﮏ ﺗﺠﺮﺑﻪﯼ ﺗﻠﺦ ﺩﺭ ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻟﮕﯽ، ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﺮﻣﺎﻟﻮﻫﺎ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﯽ، ﺷﺎﻟﻮﺩﻩﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻧﺪ.
ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎ، ﻫﻨﺠﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺠﺮﺑﻪی ﻃﻌﻢ ” ﮔﺲ” ﺁﻥﻫﺎ ﺩﺭ ﮐﻮﺩﮐﯽ، ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻨﻔﻮﺭ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
اگر واقعا میخواهی بدانی کیستی باید از خود تهی شوی.
همانند دو آینه که یکدیگر را به تصویر میکشند
تنها هیچ نمایش میابد و بینهایت هیچ!
دو آینه یکدیگر را نمایش میدهند.
اگر نظری داری نظرت را در من خواهی یافت…
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
یک واژهای هست به نام «استیصال»
در لغتنامهها معنی درماندگی و بیچارگی را برایش نوشتهاند. «از بیخ کندن» هم گفتهاند.
مثلا آنجایی که میخواهد تلفن را قطع کند و تو دلت از بیخ کنده میشود ولی درمانده و بیچاره، نمیدانی چطور بهش بگویی که بماند، که صدایش را از تو دریغ نکند.
استوری رفیق فابریک
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
عکس پروفایل وفاداری به رفیق
استوری رفیق فابریک
منبع : سایت بزرگ پروفایل پیکچررز
نظر خود را بنویسید